کنایه از رنج و سختی بردن، غصه خوردن، برای مثال لعل روان ز جام زر نوش و غم فلک مخور / زاین فلک زمردین، بهر چه مار می خوری (سلمان ساوجی - لغت نامه - مار خوردن)
کنایه از رنج و سختی بردن، غصه خوردن، برای مِثال لعل روان ز جام زر نوش و غم فلک مخور / زاین فلک زمردین، بهر چه مار می خوری (سلمان ساوجی - لغت نامه - مار خوردن)
چشم زخم رسیدن. (ناظم الاطباء). به چشم آمدن. از عین الکمال آفت یافتن. به چشم بد و عین الکمال آسیب دیدن. مردن یا بیمار شدن با چشم زخم. (یادداشت مؤلف). چشم خوردن. از چشم شور آسیب دیدن
چشم زخم رسیدن. (ناظم الاطباء). به چشم آمدن. از عین الکمال آفت یافتن. به چشم بد و عین الکمال آسیب دیدن. مردن یا بیمار شدن با چشم زخم. (یادداشت مؤلف). چشم خوردن. از چشم شور آسیب دیدن
بسته شدن با گره: رشته ام تاب گره خوردن زکوتاهی نداشت اینقدر پیچیدگی افتاد در کارم چرا؟ میرزا معز فطرت (از آنندراج). قفل وسواسی است در کف رشتۀ اعمالها میخورد صد جا گره تا یک گره وا میشود. میرزا یوسف واله (از آنندراج)
بسته شدن با گره: رشته ام تاب گره خوردن زکوتاهی نداشت اینقدر پیچیدگی افتاد در کارم چرا؟ میرزا معز فطرت (از آنندراج). قفل وسواسی است در کف رشتۀ اعمالها میخورد صد جا گره تا یک گره وا میشود. میرزا یوسف واله (از آنندراج)
مضروب شدن. دریافت کردن ضربۀ مشت. صدمه دیدن از ضربۀ مشت: بخوردم یکی مشت زورآوران. سعدی. - مشت بر دهان خوردن، اصابت مشت بر دهان: از دست تو مشت بر دهان خوردن خوشتر که ز دست خویش نان خوردن. سعدی
مضروب شدن. دریافت کردن ضربۀ مشت. صدمه دیدن از ضربۀ مشت: بخوردم یکی مشت زورآوران. سعدی. - مشت بر دهان خوردن، اصابت مشت بر دهان: از دست تو مشت بر دهان خوردن خوشتر که ز دست خویش نان خوردن. سعدی
کنایه از شیرین کام بودن. کامروا بودن. در ناز و نعمت بسر بردن: این هم ز بخشش فلک و جود عالم است کآن را که خاک باید خوردن شکر خورد. خاقانی. ، در مقام عجز یا در خطاب تحقیرآمیز به کسی کنایه از اظهار ندامت و پشیمانی شدید است
کنایه از شیرین کام بودن. کامروا بودن. در ناز و نعمت بسر بردن: این هم ز بخشش فلک و جود عالم است کآن را که خاک باید خوردن شکر خورد. خاقانی. ، در مقام عجز یا در خطاب تحقیرآمیز به کسی کنایه از اظهار ندامت و پشیمانی شدید است
بنفسه کنایه از خسته شدن به زخم تیر. کنایه از رسیدن تیر بر چیزی. (آنندراج). اصابت تیر بر چیزی یا بر کسی. زخمی شدن از تیرکمان یا تیر تفنگ وجز اینها: چو موش آنکه نان و پنیرش خوری به دامش درافتی وتیرش خوری. سعدی (بوستان). صید بیابان عشق گر بخوردتیر او سر نتواند کشید پای بزنجیر او. سعدی. مرا کشتی متاب آن گوشۀ ابرو به عیاری کمان بر من مکش جانا که تیری خورده ام کاری. ؟ (از آنندراج). تیر مراد من به هدف برنمی خورد در خانه کمان بنهم گر نشانه را. کلیم (از آنندراج). دامان چرخ ز آه ستمدیدگان پر است کس را نخورد تیر دعا بر نشان هنوز. واله هروی (ایضاً). رجوع به تیر و مادۀ بعد شود
بنفسه کنایه از خسته شدن به زخم تیر. کنایه از رسیدن تیر بر چیزی. (آنندراج). اصابت تیر بر چیزی یا بر کسی. زخمی شدن از تیرکمان یا تیر تفنگ وجز اینها: چو موش آنکه نان و پنیرش خوری به دامش درافتی وتیرش خوری. سعدی (بوستان). صید بیابان عشق گر بخوردتیر او سر نتواند کشید پای بزنجیر او. سعدی. مرا کشتی متاب آن گوشۀ ابرو به عیاری کمان بر من مکش جانا که تیری خورده ام کاری. ؟ (از آنندراج). تیر مراد من به هدف برنمی خورد در خانه کمان بنهم گر نشانه را. کلیم (از آنندراج). دامان چرخ ز آه ستمدیدگان پر است کس را نخورد تیر دعا بر نشان هنوز. واله هروی (ایضاً). رجوع به تیر و مادۀ بعد شود
خمر نوشیدن. (یادداشت بخط مؤلف) : و اگر به خرابات رود از برای نماز کردن منسوب شود به خمر خوردن. (گلستان سعدی). بعمر خویش ندیدم من این چنین علوی که خمر میخورد و کعبتین می بازد. سعدی (مجالس)
خمر نوشیدن. (یادداشت بخط مؤلف) : و اگر به خرابات رود از برای نماز کردن منسوب شود به خمر خوردن. (گلستان سعدی). بعمر خویش ندیدم من این چنین علوی که خمر میخورد و کعبتین می بازد. سعدی (مجالس)
خوردن خار. چریدن خار. تغذیه از خار کردن. مکالبه که آن خار خوردن شتر است. (منتهی الارب) : اشتر آمد این وجود خارخوار مصطفی زادی بر این اشتر سوار. مولوی. حاجی تو نیستی شتر است از برای آنک بیچاره خار میخورد و بار میبرد سعدی (گلستان چ یوسفی ص 159). ، تحمل ناراحتی و سختی از چیزی کردن. غرامت چیزی بردن که از آن چیز غنیمت برده شده باشد یابرده شود: درختی که پیوسته بارش خوری تحمل کن آنگه که خارش خوری. سعدی (بوستان). برند از برای دلی بارها خورند از برای گلی خارها. سعدی (بوستان). به گلبنی برسیدم مجال صبر ندیدم گلی تمام نچیدم هزار خار بخوردم. سعدی (طیبات). بپرسیدند کز طفلان خوری خار ز پیران کین کشی چون باشد اینکار. نظامی
خوردن خار. چریدن خار. تغذیه از خار کردن. مُکالَبَه که آن خار خوردن شتر است. (منتهی الارب) : اشتر آمد این وجود خارخوار مصطفی زادی بر این اشتر سوار. مولوی. حاجی تو نیستی شتر است از برای آنک بیچاره خار میخورد و بار میبرد سعدی (گلستان چ یوسفی ص 159). ، تحمل ناراحتی و سختی از چیزی کردن. غرامت چیزی بردن که از آن چیز غنیمت برده شده باشد یابرده شود: درختی که پیوسته بارش خوری تحمل کن آنگه که خارش خوری. سعدی (بوستان). برند از برای دلی بارها خورند از برای گلی خارها. سعدی (بوستان). به گلبنی برسیدم مجال صبر ندیدم گلی تمام نچیدم هزار خار بخوردم. سعدی (طیبات). بپرسیدند کز طفلان خوری خار ز پیران کین کشی چون باشد اینکار. نظامی
کنایه از رنج و سختی بردن و غم و اندوه خوردن باشد. (برهان). کنایه از غم و غصه خوردن و رنج و سختی بسیار کشیدن. (آنندراج). کنایه از رنج و سختی بردن باشد. (انجمن آرا). اندوه بردن. غم خوردن. غم بسیارخوردن. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : لعل روان ز جام زر نوش و غم فلک مخور زین فلک زمردین بهرچه مار می خوری. سلمان ساوجی. نانم همه لخت سینۀ بریان است آهم همه اشک دیدۀ گریان است گو زهر کشد کسی که اینش آب است گو مار خورد کسی که اینش نان است. مسیح کاشی (از آنندراج)
کنایه از رنج و سختی بردن و غم و اندوه خوردن باشد. (برهان). کنایه از غم و غصه خوردن و رنج و سختی بسیار کشیدن. (آنندراج). کنایه از رنج و سختی بردن باشد. (انجمن آرا). اندوه بردن. غم خوردن. غم بسیارخوردن. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : لعل روان ز جام زر نوش و غم فلک مخور زین فلک زمردین بهرچه مار می خوری. سلمان ساوجی. نانم همه لخت سینۀ بریان است آهم همه اشک دیدۀ گریان است گو زهر کشد کسی که اینش آب است گو مار خورد کسی که اینش نان است. مسیح کاشی (از آنندراج)