جدول جو
جدول جو

معنی مهر خوردن - جستجوی لغت در جدول جو

مهر خوردن(صَ / صِ زَ دَ)
ممهور شدن. به مهر اندرآمدن. نقش مهر به خود گرفتن
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از مار خوردن
تصویر مار خوردن
کنایه از رنج و سختی بردن، غصه خوردن، برای مثال لعل روان ز جام زر نوش و غم فلک مخور / زاین فلک زمردین، بهر چه مار می خوری (سلمان ساوجی - لغت نامه - مار خوردن)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سر خوردن
تصویر سر خوردن
از کاری یا چیزی نومید و دل زده شدن و از آن صرف نظر کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سر خوردن
تصویر سر خوردن
لیز خوردن، سریدن، لغزیدن، از روی سرسره یا جای سراشیب خزیدن و فرود آمدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از جر خوردن
تصویر جر خوردن
پاره شدن پارچه یا کاغذ، شکاف برداشتن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از گره خوردن
تصویر گره خوردن
گره پیدا کردن، در هم پیچیده شدن
فرهنگ فارسی عمید
(عِ دَ)
چشم زخم رسیدن. (ناظم الاطباء). به چشم آمدن. از عین الکمال آفت یافتن. به چشم بد و عین الکمال آسیب دیدن. مردن یا بیمار شدن با چشم زخم. (یادداشت مؤلف). چشم خوردن. از چشم شور آسیب دیدن
لغت نامه دهخدا
(صِحْ حِ/ صَحْ حَ گُ تَ)
محبت و دوستی ورزیدن. دوستی و مهربانی و محبت کردن. بسط عطوفت و وداد دادن
لغت نامه دهخدا
(مِ رِ وَ)
مراد حکیم انوری ابیوردی است که از خاوران، ولایتی از خراسان بوده است و در آغاز خاوری تخلص می کرده. (از برهان)
لغت نامه دهخدا
(نَ کَ دَ)
بسته شدن با گره:
رشته ام تاب گره خوردن زکوتاهی نداشت
اینقدر پیچیدگی افتاد در کارم چرا؟
میرزا معز فطرت (از آنندراج).
قفل وسواسی است در کف رشتۀ اعمالها
میخورد صد جا گره تا یک گره وا میشود.
میرزا یوسف واله (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(شِ کُ دَ)
مضروب شدن. دریافت کردن ضربۀ مشت. صدمه دیدن از ضربۀ مشت:
بخوردم یکی مشت زورآوران.
سعدی.
- مشت بر دهان خوردن، اصابت مشت بر دهان:
از دست تو مشت بر دهان خوردن
خوشتر که ز دست خویش نان خوردن.
سعدی
لغت نامه دهخدا
(خِفْ فَ کَ / کِ دَ)
مکیدن شیر. (ناظم الاطباء). رضع. (دهار). مکیدن شیر از پستان. رضاعت. خوردن طفل و جز او شیر را. (یادداشت مؤلف) : ملج، شیر خوردن کودک. ملق، شیر خوردن شتربچه. (تاج المصادر بیهقی). دغل، شیر خوردن بزغاله. (دهار) :
شیر خور و آنچنان مخور که به آخر
زو نشکیبی چو شیرخواره ز پستان.
منوچهری.
گر برادر همچو حاتم شیر خورد
هر کجا مرغی است کی انجیر خورد.
عطار.
طفل گیا شیر خورد، شاخ جوان گو ببال
ابر بهاری گریست طرف چمن گو بخند.
سعدی.
- امثال:
با هم شیر نخورده ایم. (امثال و حکم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
(تَ کَ دَ)
مدتی پس از موقع معمول خوردن. خوردن بدانگاه که اشتها غالب بود:
گرگلشکر خوری بتکلف زیان کند
ور نان خشک دیرخوری گلشکر شود.
سعدی
لغت نامه دهخدا
(خِسْ سَ کَ دَ)
کنایه از شیرین کام بودن. کامروا بودن. در ناز و نعمت بسر بردن:
این هم ز بخشش فلک و جود عالم است
کآن را که خاک باید خوردن شکر خورد.
خاقانی.
، در مقام عجز یا در خطاب تحقیرآمیز به کسی کنایه از اظهار ندامت و پشیمانی شدید است
لغت نامه دهخدا
(اُمْ ما شُ دَ)
بنفسه کنایه از خسته شدن به زخم تیر. کنایه از رسیدن تیر بر چیزی. (آنندراج). اصابت تیر بر چیزی یا بر کسی. زخمی شدن از تیرکمان یا تیر تفنگ وجز اینها:
چو موش آنکه نان و پنیرش خوری
به دامش درافتی وتیرش خوری.
سعدی (بوستان).
صید بیابان عشق گر بخوردتیر او
سر نتواند کشید پای بزنجیر او.
سعدی.
مرا کشتی متاب آن گوشۀ ابرو به عیاری
کمان بر من مکش جانا که تیری خورده ام کاری.
؟ (از آنندراج).
تیر مراد من به هدف برنمی خورد
در خانه کمان بنهم گر نشانه را.
کلیم (از آنندراج).
دامان چرخ ز آه ستمدیدگان پر است
کس را نخورد تیر دعا بر نشان هنوز.
واله هروی (ایضاً).
رجوع به تیر و مادۀ بعد شود
لغت نامه دهخدا
(بِ غَ لَ اَ کَ دَ)
خمر نوشیدن. (یادداشت بخط مؤلف) : و اگر به خرابات رود از برای نماز کردن منسوب شود به خمر خوردن. (گلستان سعدی).
بعمر خویش ندیدم من این چنین علوی
که خمر میخورد و کعبتین می بازد.
سعدی (مجالس)
لغت نامه دهخدا
(بَخوَرْ / خُرْ دَ)
خوردن خار. چریدن خار. تغذیه از خار کردن. مکالبه که آن خار خوردن شتر است. (منتهی الارب) :
اشتر آمد این وجود خارخوار
مصطفی زادی بر این اشتر سوار.
مولوی.
حاجی تو نیستی شتر است از برای آنک
بیچاره خار میخورد و بار میبرد
سعدی (گلستان چ یوسفی ص 159).
، تحمل ناراحتی و سختی از چیزی کردن. غرامت چیزی بردن که از آن چیز غنیمت برده شده باشد یابرده شود:
درختی که پیوسته بارش خوری
تحمل کن آنگه که خارش خوری.
سعدی (بوستان).
برند از برای دلی بارها
خورند از برای گلی خارها.
سعدی (بوستان).
به گلبنی برسیدم مجال صبر ندیدم
گلی تمام نچیدم هزار خار بخوردم.
سعدی (طیبات).
بپرسیدند کز طفلان خوری خار
ز پیران کین کشی چون باشد اینکار.
نظامی
لغت نامه دهخدا
(نَزْءْ)
تصادم کردن. برخورد کردن. (فرهنگ فارسی معین) : بهم. خوردن دو اتوبوس.
لغت نامه دهخدا
(یَهْ کَ دَ نِ چَ / چِ)
کنایه از رنج و سختی بردن و غم و اندوه خوردن باشد. (برهان). کنایه از غم و غصه خوردن و رنج و سختی بسیار کشیدن. (آنندراج). کنایه از رنج و سختی بردن باشد. (انجمن آرا). اندوه بردن. غم خوردن. غم بسیارخوردن. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) :
لعل روان ز جام زر نوش و غم فلک مخور
زین فلک زمردین بهرچه مار می خوری.
سلمان ساوجی.
نانم همه لخت سینۀ بریان است
آهم همه اشک دیدۀ گریان است
گو زهر کشد کسی که اینش آب است
گو مار خورد کسی که اینش نان است.
مسیح کاشی (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
خوردن مار، رنج و سختی بردن غم و غصه خوردن: لعل روان ز جام زر نوش و غم جهان مخور زین فلک ز مردی بهر چه مار میخوری ک (سلمان ساوجی رشیدی فر نظا)
فرهنگ لغت هوشیار
تصادم کردن برخورد کردن، منحل شدن جمعیت حزب و غیره، آشوب شدن مزاج بهم خوردن حال شخص
فرهنگ لغت هوشیار
دل زده شدن بر اثر شکست. لیز خوردن لغزیدن: روی یخها سر خورد، فرود آمدن از جایی سراشیب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از در خوردن
تصویر در خوردن
شایسته بودن لایق بودن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پر خوردن
تصویر پر خوردن
بسیار خوردن بیش از اندازه خوردن مقابل کم خوردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زهر خورده
تصویر زهر خورده
کسی که دانسته یا ندانسته سم خورده و مسموم گشته باشد، زهر زده
فرهنگ لغت هوشیار
رنج کشیدن مشقت بردن، غم خوردن غصه خوردن، اندوه فراوان بردن غم فراوان خوردن، صبر و تحمل کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شیر خوردن
تصویر شیر خوردن
نوشیدن شیر مادر از پستان او یا نوشیدن شیر گاو و گوسفند
فرهنگ لغت هوشیار
ضرربردن ضرر کشیدن ضررکردن: زیان بردن زیان دیدن زیان کردن ضرر کشیدن
فرهنگ لغت هوشیار
گره ایجاد شدن: رشته ام تاب گره خوردن زکوتاهی نداشت این قدر پیچیدگی افتاد در کارم چرا ک (معز فطرت)، ایجاد مشکلی شدن در امری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نظر خوردن
تصویر نظر خوردن
چشم خوردن چشم زده شدن گرفتار چشم زخم شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نهار خوردن
تصویر نهار خوردن
غذای ظهر را صرف کردن: (سوار اسب شده را ندیم برای سرخه حصار که در آنجا نهار خورده بعد برویم)
فرهنگ لغت هوشیار
(در بازی شیر یا خط) بدور خود چرخیدن سکه ای که به وسیله ضربه انگشت شست بلبه آن بهوا پرتاب می شود
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جگر خوردن
تصویر جگر خوردن
((~. خُ دَ))
رنج کشیدن، غصه خوردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از گره خوردن
تصویر گره خوردن
((~. خُ دَ))
گره به وجود آمدن، کنایه از بروز مشکل و مانع در کار
فرهنگ فارسی معین
آزمایش شدن، سنجیده شدن، عیارسنجی شدن
فرهنگ واژه مترادف متضاد